بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

باران دختر ناز مامان و بابا

چقدر زود گذشت

دختر گلم داشتم عکسهای نوزادیت رو می دیدم اصلا باور کردنی نبود که توی این 4 ماه اینقدر بزرگ شده باشی دخترم کمی ترسیدم که خیلی زود لحظه های کوچیکی تو رو از دست بدم هر لحظه ات شیرینتر از روز قبلی و هر روز فکر میکنم که دیگه تا آخرین حد دوست داشتن دوستت دارم ولی روز بعد می بینم که علاقه ام بیشتر شده همه لحظه هات شیرینه من و بابات عاشقتیم  چقدر زود لحظه ها می گذرن............ باران در 15-2-91 باران در 15-10- 90    دوستت داریم عزیزم     عاشقتیم عزیزم ...
15 ارديبهشت 1391

بزرگداشت مقام استاد

خدا تو را می خواست و انتخاب حق خدا بود دانای عشق روزت مبارک باران جان عزیزم همیشه به یاد داشته باش که پدر بزرگت بزرگ مرد و استادی بود از عالم درس و دین آنچنان زندگی کن که او هم به تو افتخار کند ای کاش در این لحظه های شاد زندگی او هم در کنار ما بود ای کاش ........... می دانم اگر بود تو هم در چنین روزی دستان پر محبتش را غرق در بوسه می کردی و این روز را به ایشان تبریک می گفتی از همین جا به ایشان درورد می فرستیم و روز استاد را تبریک می گوییم ...
12 ارديبهشت 1391

نصیحت مادرانه 1

آنجه را که دوست داري بدست آور وگرنه مجبور ميشوي آنجه را که دوست نداري تحمل کني . هميشه باور داشته باش که خدا تو را فراموش نمي کند حتي اگر تو او را فراموش کرده باشي دوستت دارم عزیزم
10 ارديبهشت 1391

شناخت دستها

دختر قشنگم چند وقتیه که دیگه دستات رو شناختی و هر چیزی که دستت بهش برسه رو برمیداری میکنی توی دهنت دیروز می خواستم پوشکت رو تعویض کنم ،پوشک رو گذاشتم روی تخت رفتم زیر گاز رو کم کنم وقتی اومدم دیدم به به دخترم در حال خوردن پوشکشه و به هیچ وجه هم راضی به دادنش به مامانش نمیشه عکسهات رو ببین     آخر سر با کلی قربون صدقه از دستت دراوردمش ولی  حسابی گریه کردی منم دندون گیر رو بهت دادم اونقدر با دستات ور رفتی که خسته شدی و خوابیدی قربون دخترم چقدر ناز خوابیدی   دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم   ...
10 ارديبهشت 1391

سفرنامه بروجرد

سلام گل دخترم هفته پیش رفتیم یک سر به مادری و پدرجون زدیم خیلی خوش گذشت دختر نازم هر روز داری شیرینتر از قبل می شی همه حرکاتت قشنگه وقتی گردش می ریم کلی ذوق می کنی،بلند بلند می خندی ،ادا در میاری جدیدا یادگرفتی خودت رو قایم کنی چند تا از عکسهای بروجردت رو می گذارم   باران و شکوفه های سیب تیریپت منو کشته!!!!!!!!!!!!!!!!! باران در تراس خونه مادری راستی عزیزم اونجا یه سر هم به نی نی دخترعمو مهتاب زدیم اینم عکس شما و هدیه خانوم که سه ماه از شما کوچیکتره ناز بشیت دخترا اینم یه عکس که در لحظه خداحافظی ازت گرفتم ناراحت نباش دخترم بازم میایم   ...
10 ارديبهشت 1391

آخر هفته باران خانوم

عزیز دلم عاشق بیرون رفتن و گردش هستی  اینقدر بهت خوش میگذره که با صدای بلند می خندی و حاضر نیستی برگردی خونه دوستت دارم  هر روز که میگذره شیرین تر میشی  و خودت رو بیشتر توی دلها جا میکنی   عاشقققققققققققققققققتم ...
1 ارديبهشت 1391